×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

نسل آفتاب

× همه چی از همه جا
×

آدرس وبلاگ من

daayi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/daayi

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

پیرمرد عوضی

در یک غروب جمعه ، پیرمردی مو سپـید ، در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت:"برای دوست دخترم یک انگشتر مخصوص می خواهم."

مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت ، و انگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد.چشمان دختر جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت: خب ، ما این رو برمی داریم.

جواهرفروش با احترام پرسید که : پول اون رو چطور پرداخت می کنید؟

پیرمرد گفت : چـِک میدهـم ، ولی خب می دونم که شما باید مطمئن بشید که در حساب من به اندازه کافی پول هست .
بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه ، به بانک تلفن بزنید و تاییدش رو بگیرید و من در بعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.

دوشنبه صبح مرد جواهرفروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت : من الان حسابتون رو چک کردم، اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسابتون هیچ پولی وجود نداره!
پیرمرد جواب داد: متوجه هستم ، ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من چه آخرهفته معرکه و هیجان انگیزی رو گذروندم؟

سه شنبه 30 مهر 1392 - 8:23:57 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

30166 بازدید

7 بازدید امروز

86 بازدید دیروز

117 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements